مـوضـوع ولایـت با توجه به نقشی که در تحقق و پیروزی و نیز تداوم انقلاب داشته از سـوی دوستان و دشمنان بیش از هر موضوع دیگری مورد توجه قرار گرفته و نیاز به تـحـقـیق و پژوهش دارد. اصل ولایت مهمترین استوانه اسلام و سنگ بنای نظام اسلامی است ؛ مـایـه عـزت امـت اسـلامـی و مـحـور وحـدت و گـردآورنده نیروهای پراکنده است . همچنین ظلم سـتـیزی نظام اسلامی از این اصل مهم و مترقی نشاءت می گیرد و دشمنان با آگاهی نسبت بـه ایـن آثـار مـهـم بـه مـنـظور انحراف مسلمین و وارد ساختن ضربات جبران ناپذیر بر پـیـکـر جـامـعـه اسـلامـی حـمـلات نـاجـوانـمـردانـه خـود را مـتـوجـه ایـن اصـل بـی بـدیـل نـمـوده و در هـر زمان ممکن و موقعیت مناسب به سم پاشی و شبهه افکنی اقـدام کـرده اند. آنان همواره سعی و تلاششان بر این بوده که رابطه امام و امت را کمرنگ نموده نقش آفرینی هر کدام نسبت به دیگری را بی تاءثیر بنمایند

.

رابطه ولایت با جامعه رابطه جان با بدن است . به همان اندازه که ولی امر در جامعه با اجـرای ولایـتش به جامعه حیات می بخشد امت را از تاریکی های جهالت می رهاند و به اوج کـمـال و تـرقـی مـی رسـانـد. امـت نـیـز بـا فـراهـم سـاخـتـن زمـیـنـه بـرای اعمال ولایت امام ایفای نقش می کند.

پـیـامـبـر اعـظـم بـا اتـکـاء بـه حـضـور مـردم در صـحـنـه ، حـکـومـت اسـلامـی را تـشـکیل و پرچم پرافتخار اسلام را در جزیرة العرب به اهتزاز درمی آورد و امیرالمؤ منین عـلیـه السـلام بـا بیان : ((لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر)) برای چند صباحی زمام امور را به دست می گیرد و وقتی این حضور و نصرت به سستی می گراید و پـیـشوای مؤ منان را به کلام غم انگیز ((لا راءی لمن لا یطاع ))وامی دارد، عَلَم اسلام به دسـت نـا اهـلان مـی افـتـد و قـرن هـا ایـن واقـعـه جانسوز و تلخ تکرار می شود تا این که فـرزنـدی از امیر مؤ منان با پشتوانه مردم موجبات حیات مجدد اسلام ناب را فراهم و آن را از غربت به عزت می رساند

.

آری نقش مردم در اعمال ولایت به حدی است که حتی امام معصومی که در نصب او نص صریح وجـود داشـتـه و هـزاران انـسـان در غـدیـر شـاهـد گـزیـنش وی به امر خدا و به دست مبارک رسـول مـعـظـم اسـلام بـوده انـد و به یقین در طول تاریخ لایق تر از وی برای رهبری و فـرمـانـدهـی وجود نداشته است ، وقتی زمینه اجرای ولایتش از ناحیه مردم فراهم نمی شود خـانه نشین می شود و پس از قرن ها فرزند برومند آن بزرگوار نیز در پرده غیبت قرار می گیرد.

در مـقـاله حـاضـر با بهره برداری از کلمات نورانی مولی الموحدین حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در نهج البلاغه به موضوع ارتباط ولایت و امت با عنوان ((انتظارات هر کدام از ولایـت و امـت از دیـگـری )) و یـا هـمـان عـنـوان مـعـروف : ((حـقـوق متقابل ولایت و مردم )) پرداخته شده است .

ولایت از ریشه ((ولی )) است که از آن واژه های فراوانی اشتقاق یافته و برای آن معانی مختلفی ذکر شده است ولکن مفهومی که در همه معانی ملحوظ است ، عبارت است از: ((قرب و کـنـار هـم قـرار گـرفـتـن دو چـیـز یـا بـیـشـتـر، بـه طـوری کـه بـیـن آنـهـا غـیـری حائل نشده باشد.))

مـعـنـای اصـطـلاحـی ولایت که عبارت است از ((به عهده گرفتن کاری از کارهای دیگران و سـرپـرسـتـی امـور))، مـتـناسب با همان معنای لغوی آن است ؛ زیرا کسی که می خواهد امور دیـگـری را سرپرستی کند، حتماً از طریق نزدیک شدن و همراه شدن با اوست . از این رو، از جـمـله مـعـانـی کـه اهل لغت برای ولایت ذکر کرده اند، همان امارت و تدبیر است و هرگاه ولایـت به طور مطلق استعمال شود، انصراف به همین معنا دارد. نظیر کلام مولا امیر مؤ منان علیه السلام که در فضائل آل محمد(ص ) می فرماید

:

. و لهم خص ائص حقّ الولایة .

ویژگیهای ولایت و زمامداری از آن آنهاست .

چـنـانـکـه در تـمـامـی مـواردی کـه بـا واژه هـای مـخـتـلف در نـهـج البـلاغـه استعمال شده است ، مقصود همان معنا و مفهوم سرپرستی و امارت است ، از جمله :

هـنـگـامـی کـه امـام عـلیـه السـلام ، پـس از بـیعت مردم ، با اعتراض طلحه و زبیر بر اثر توقعات نابجای آنان مواجه می شود، می فرماید:

واللّ ه ما کانت لی فی الخلافة رغبةٌ و لا فی الولایة اربة .

به خدا سوگند! من به خلافت رغبتی نداشتم ، و به ولایت و زمامداری شما علاقه ای نشان نمی دادم .

و در بیان حقوق متقابل والی و مردم می فرماید:

امّا بعد، فقد جعل اللّ ه سبح انه لی علیکم حقّاً بولایة امرکم .

خداوند برای من بر شما، به واسطه سرپرستی امورتان حقی قرار داده است .

در ضمن نامه ای که برای معاویه مرقوم فرمود، چنین می نگارد که :

و متی کنتم یا معاویة ساسة الرَّعیَّة ، و ولا ة امر الاْ مَّة ؟

چه زمانی ای معاویه تو تمدار رعیت و زمامداران امت بوده ای ؟

و در نامه ای به یکی از کارگزاران فرمود:

فـانَّ الوالی اذا اخـتـلف هـواه ، مـنـعـه ذلک کـثـیـراً مـن العدل .

زمـامـدار اگر دنبال هوا و هوسهای پی در پی خویش باشد، غالباً او را از عدالت بازمی دارد.

و دربـاره ائمـه اطـهـار عـلیـهم السلام و صلاحیت آنان برای ولایت داشتن و ردّ صلاحیت غیر آنان فرمود:

انَّ الاْ ئمَّة مـنْ قـریـْشٍ غـرسوا فی هذا الْبطْن منْ هاشم ، لا تصْلح علی سواهمْ و لا تصلح الو لاة من غیرهم 

.

امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از هاشم غرس شده این مقام در خور دیگران نیست ، و رهبران دیگر شایستگی این مقام را ندارند.

پر واضح است که ولایت تکوینی و رهبری ملکوتی آنان نه مورد ادعای بیگانگان بوده و نـه در اخـتـیـار آنـان قـرار داشـتـه کـه حضرت درصدد نفی آن برآید پس ولایت به معنای زمامداری ی است .

در عـهـدنـامـه مالک اشتر نیز این واژه به طور مکرّر به همین معنای زمامداری و سرپرستی به کار رفته است نظیر:

فانَّ فی النّاس عیوباً الو الی احقُّ من سترها فلا تکشفن عما غاب عنک منها.

مـردم نـقـاط ضـعـفـهـایـی دارند. شایسته ترین فردی که باید آنها را پوشانده ، برملا نسازد والی آنان است .

بـنـابـرایـن ، ولایـت در تـمـامی مواردی که در آنها واژه ولایت و مشتقات آن به کار رفته ، فـقـط بـا مـفـهـوم سـرپـرسـتی جامعه سنخیت دارد و در هیچ کدام نمی توان آن را به مفهوم دوستی یا نصرت و یا ولایت تکوینی تفسیر نمود.

حقوق متقابل ولایت و مردم

از آنجایی که حکومت از اهم احکام الهی است و به هیچ چیز به مانند ولایت سفارش نشده است زیرا کلید همه چیز است و والی دلیل و راهنمای همه امور است و به واسطه آن همه فرائض ‍ و سـنـن مـحـفـوظ مـی مـانـد، حـقـوقـی هـم کـه بـه آن مـربـوط و تـحـت عـنـوان ((حـقـوق مـتـقـابـل مـردم و ولایـت )) مـطـرح اسـت از اهـمـیـت خاصی برخوردار است . به گونه ای که حضرت می فرماید:

و اعـظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حقُّ الوالی علی الرَّعیَّة و حقُّ الرَّعیَّة علی الوالی فریضةٌ فرضها اللّه سبحانه لکلٍّ علی کلٍّ.

در مـیـان حـقـوق واجـبـه ، حـق حـاکـم بر مردم و حق مردم بر حاکم از مهمترین حقوقی است که خداوند سبحان برای هر دو گروه لازم شمرده است .

الف . حقوق مردم نسبت به والی

1. خودسازی

والی مـی بـایـسـت آن گـونـه خـودسازی و تهذیب نفس داشته باشد که مقام و موقعیت او را تکان ندهد و دگرگون نسازد، مغرور نشود و شخصیتش تغییر پیدا نکند.

فـانَّ حـقاً علی الوالی الاّ یغیّره علی رعیَّته فضلٌ ناله ، و لا طولٌ خصَّ به ، و ان یزیده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّاً من عباده و عطفاً علی اخوانه .

بـر زمـامـدار واجـب اسـت کـه اگـر امـوالی بـه دسـت آورد، یا نعمتی مخصوص او شد، دچار دگـرگـونـی نـشـود، و با آن اموال و نعمت ها بیشتر به بندگان خدا نزدیک گردد و به برادرانش مهربانی بیشتری روا دارد.

امـوری را کـه امـام عـلیـه السـلام در زمـیـنـه خـودسـازی بـه کارگزاران خود توصیه می فرماید عبارتند از:

1 ـ 1. مقاومت در مقابل وسوسه ها

خطاب به مالک اشتر می فرماید:

. و امره ان یکسر نفسه من الشَّهوات ، و یزعها عند الجمحات ، فانَّ النَّفس امّارةً بالسُّوء الاّ مـا رحـم اللّه . فـامـلک هـواک ، و شـحَّ بـنفسک عمَّا لا یحلُّ لک ، فانَّ الشُّحَّ بالنَّفس الاْ نْصاف منْها فیما احبَّتْ اوْ کرهتْ.</P>

و بـه او (مـالک ) فـرمـان مـی دهـد کـه نـفـس خود را از پیروی آرزوها بازدارد، و به هنگام سـرکـشـی رامـش ‍ کند که ((همانا نفس همواره به بدی وا می دارد، جز آن که خدا رحم کند. هـوای نـفـس خـویـش را در اخـتـیـار گـیـر و از آنـچـه بـرایـت حلال نیست بخل بورز، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش ، آن است که در آنچه دوست دارد، یا برای آن ناخوشایند است ، راه انصاف پیمایی .

2 ـ 1. پرهیز از ریاست طلبی

. و لا تـقولنَّ: انّی مؤ مَّرٌ آمر فاطاع ، فانّ ذلک ادغالٌ فی القلب و منهکةٌ للدّین و تقرُّبٌ من الغیر.

بـه مـردم نـگو: به من فرمان داه اند و من نیز فرمان می دهم ، پس باید اطاعت شوم ، زیرا این روحیه باعث فساد قلب و نابودی دین و زوال حکومت می شود.

امام راه مقابله با این روحیه را بخاطر آوردن عظمت خداوند دانسته ، می فرماید:

و اذا احـدث لک مـا انـت فـیـه مـن سـلط انـک ابَّهـةً او مخیلةً فانظر الی عظم ملک اللّه فوقک و قـدرتـه مـنـک عـلی مـا لا تـقـدر عـلیه من نفسک ، فانَّ ذلک یطامن الیک من طماحک و یکفُّ عنک من غربک ، و یفی ء الیک بما عزب عنک من عقلک .

هر گاه حاکم بودن موجب غرور و بزرگ بینی تو گردد، به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشی نجات می دهد و تندروی را فرو می نشاند و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی باز می گرداند.

راه دوم بـرای مـقـابـله بـا روحـیـه بـرتـری جـویـی و ریـاسـت طـلبـی ، نـگـرش مـعـقـول بـه مقام و ریاست است . امام بارها به کارگزاران خویش گوشزد می فرماید که ریاست لقمه چربی نیست بلکه امانتی است که بایستی جوابگوی آن باشید.

3 ـ 1. دل نبستن به دنیا

حساسیت امام (ع ) در این مورد تا حدی است که شرکت یکی از کارگزاران خود را در مهمانی مـجـلل نـمـی پـسـنـدد و در نـامـه ای عـتـاب آمـیـز از او مـی خـواهـد کـه بـه حداقل بهره های دنیا قناعت نماید تا دچار آتش جهنم نشود.

فاتق اللّه یابن حنیف ، ولتکفف اقراصک ، لی من النَّار خلاصک .

پسر حنیف از خدا بترس ، و به همان قرص های نان خود قناعت کن ، تا از آتش جهنم رهایی یابی .

و هـنـگـامی که به حضرت اطلاع می دهند شریح قاضی منزلی را به هشتاد دینار خریده ، در نامه ای او را ملامت می کند و از آتش جهنم برحذر می دارد.

4 ـ 1. ارتباط مستمر با خداوند

حـاکـمـی کـه ارتباط دائمی با معبود را حفظ کند، می تواند امانت دار خوبی بوده ، رهبری جـامـعـه را عـهـده دار بـاشـد وگـرنـه کـوتـاهـی در امـانـت اول مـوفـقـیـتـی را در ادای امـانـت دوم بـه دنـبـال نـخواهد داشت . از این رو، خطاب به مالک فـرمـود: ((نـیـکـوتـریـن اوقـات و بـهـتـرین ساعات شب و روزت را برای خود و خدای خود انتخاب کن .))

2. مردمی بودن

مـنـظـور از مـردمـی بودن زمامدار، همگام و همراه بودن با مردم ، درد آنان را احساس کردن و بـرای درمـانـش چاره جویی نمودن ، خود را به جای آنان قرار دادن و هیچ امتیازی را برای خود و نزدیکان خود قائل نشدن ، در سختیهای زندگی شریک غم مردم بودن و برای رفع فقر و فلاکت آنان برنامه ریزی کردن است .

جلوه های مردمی بودن والی عبارتند از:

1 ـ 2. فروتنی در برابر مردم

زمـامداری می تواند ادعای مردمی بودن کند که خود را از دیگران برتر و بالاتر نبیند و روحـیـه کـبـر و خـودبـرتـر بـیـنی نداشته باشد، امام (ع ) به ناپسند بودن این خصلت برای زمامداران اشاره کرده ، می فرماید:

و انَّ مـن اسـخـف حالات الولاة عند صالح النّاس ان یظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوضع امرهم علی ال کبر.

از پـسـت تـریـن حـالات زمـامـداران در نـزد صالحان این است که گمان برند آنها دوستدار ستایش اند و کشورداری آنان بر کبر و خودپسندی استوار باشد.

2 ـ 2. پرهیز از امتیازطلبی

حـاکمی مردمی است که برای خود امتیازی قائل نشده ، خود را مساوی با دیگران بداند. امام خطاب به بعضی کارگزارانش می فرماید: ((ایّاک والاْ سْتئثار بما النَّاس فیه اسْوةً.)) (مبادا در آنچه با مردم مساوی هستی طالب امتیاز باشی .)

ضرورت مراعات تساوی تا جایی است که امام خطاب به فرماندهانش می فرماید:

و ان لکم عندی . ان توا عندی فی الحقِّ سواءً.

حق شما بر من این است که در مورد حق تمامتان را با یک چشم بنگرم .

3 ـ 2. شرکت در سختیهای مردم

زمـامـدار مـسـلمان باید در همه سختیها و مشکلات شریک مردم باشد. در نامه ای که امام (ع ) به عثمان بن حنیف می نویسد، می فرماید:

ءاقـنـع مـن نـفسی بان یقال : هذا امیرالمؤ منین ؟ و لا اشارکهم فی مکاره الدَّهر او ا اسوةً لهم فی جشوبة العیش 

.

آیـا بـه هـمـیـن رضـایـت دهم که مرا امیرالمؤ منین خوانند ولی در تلخیهای روزگار با مردم شریک نباشم و در سختیهای زندگی الگوی آنان نگردم .

کارگزاری که خود را در حجاب قرار داده و راه دیدار و ملاقات مردم را به روی خود بسته اسـت ، چـگـونـه مـمـکـن اسـت درد و سختی های مردم را احساس و خود را شریک سختیهای آنان بداند.

4 ـ 2. اهتمام به فقرزدایی

امـام (ع ) فلسفه پذیرش حکومت را برپایی عدالت ، ستم ستیزی و فقر زدایی دانسته ، می فرماید:

اگـر نـبـود عـهـد و مـسـئولیتی که خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه ) گرفته که در برابر شکمخوارگی ظالم و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب می کردم (آن وقـت می فهمیدید که دنیای شما با همه زینتهایش ) در نظر من بی ارزش تر از آبی است که از بینی گوسفندان بیرون آید

5 ـ 2. تاءمین نیازمندیها و توسعه درآمدها

حاکم اسلامی موظف است با برنامه های صحیح ، درآمدهای عمومی را افزایش داده ، نیازهای بحق مردم را تاءمین و از این طریق وسیله رشد و تعالی همگان را فراهم نماید. امام علی (ع ) در بیان حق مردم نسبت به خود می فرماید:

فامَّا حقُّکم علیَّ. توفیر فیئکم علیکم .

حق شما بر من آن است که بیت المال را در تاءمین رفاه شما صرف کنم .

و خطاب به یکی از کارگزارانش می فرماید.

وانـظـر الی مـا اجـتـمـع عـنـدک مـن مـال اللّه فـاصـرفـه الی مـن قـبـلک مـن ذوی العیال والمجاعة مصیبا به مواضع الفاقه والخلا ت .

در مـصـرف اموال عمومی که در دست تو جمع شده است ، اندیشه کن و آن را به عیالمندان و گرسنگان پیرامونت ببخش و به مستمندان و نیازمندانی که سخت به کمک مالی تو احتیاج دارند برسان .

6 ـ 2. دوری از تشریفات

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها